همیشه، ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم، از چای خوردنهای کنار هم، از مرافعه های شیرین بر سر آخرین دانهء سیب زمینی توی بشقاب، از نیمکت همیشگی مان توی پارک، از بستنی فروشی شلوغ سر چهار راه، از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم، از آدمهایی که زیر و بم روحمان را بلد بودند، از دوستت دارم هایی که نفهمیدیم و از هم دریغ کردیم، از راه رفتن های توی خیابانی که ردیف درختهایش را از بر بودیم، از قدمهایی که باید با هم برمی داشتیم و صد حیف برنداشتیم. دور شدیم از تمام دوست داشتنی هایمان ، فاصله گرفتیم از هم، ...